«تقدیم به لولی و ویراستار»

تابِ سرزمین¬های وسیع
بی‌فعل، بی‌کار؛
پرصفت و ملول، کلّی و خالی
چون گذشته چون او.

به جفای تازه¬تر
هرروز خیس‌ و تَر، برای اوج.

شلوغ این روزهای شهر
دانه¬های افتاده،
بوستان¬های وسیع،
در، قدم‌زدن¬هام کنار پیاده‌روها؛
دررفتن¬هام از همه جا.

همه¬اش توی خیال و لب
چربی پرلذت زیر پوست.
بی‌کار گذشته
معتاد اباطیل و ذکر شب؛
معتاد باران عجیب عصر.
آه باید از این خانه¬ها.
این آسمان قاتل نام.

آغاز روز مرگی¬ها
بازگشت به خانه،
جایزة نوبل به دست.

به جفای تازه¬تر
هرروز خیس و تر برای اوج.

دیگر، گوربابای زنان نوبل به‌دست.
هی آتش باروت!
پیش به سوی روسپیان پرپر جنوب شهر.
با بوی دود شرجی قهوه‌خانه¬ها؛
در نظم آهنین موحش؛
خسته از همهمه¬ها و بازی¬ها
خسته از شیوه¬های شیوع.
صبح¬ها در صف نانوایی
جای نان،
جایزة نوبل، کور و جان‌به‌عصا
چون رودکی پیر.
بعد، کشیده تن چو ناصر در یَمگان.
حلقه¬های تریاک
به رسم عهد شاه عباس قهوه‌خانه¬های اصفهان
سالک طریق نازکی¬های هند.

به جفای تازه¬تر
هر روز خیس و تر، برای اوج.

پرت به گوشة اتاق
جایزة نوبل.
بعد لمیده به دیوار، وراجی خیال
در حسرت کارهای نکردة تاریخ
پس بی‌زمان.

هرروز از اولین پل عابر پیاده خودکشی.
پریدن هرروزه بی چتر نجات.
تن داده در این سقوط
تبدیل عادات اعتیاد.

اسب¬ها به تاخت در دشت¬ها.
کمند هوس، حلقه‌حلقه روی زین
دامن نیمه باز مجسمه
چون صدای افتادن سکه¬ها زیر گوش عنصری.

به جفای تازه¬تر
هر روز خیس و تر برای اوج.

حالا تنها، چشم پوشیدنی و تنت
به امیدِ بوی نا.
حالا تنها، تو افتاده از آسمان
روی رؤیای شهرها.