meysam

درباره meysam

این نویسنده هنوز هیچ جزئیاتی را وارد نکرده است
So far meysam has created 23 blog entries.

نقد مجموعه ای” زمان دیداری”

نقد مجموعه ای" زمان دیداری" با رویکرد بازی زبانی (رفتار زبانی) اثر بهرام کیانی،از نگاه دومتفکر وفیلسوف قرن بیستم (لودویک ویتکنشتاین و ژاک دریدا) منتقد اثر :انسیه فتح تبار ،شاعر وپژوهشگر ____ منظور از بازی زبانی ، برجسته ساختن این واقعیت که سخن گفتن به زبان بخشی از یک فعالیت ویا یک صورت زندگی [...]

نگاه کلی به شعر و ادبیات معاصر

با گذشت صد سال از سرایش افسانة نیما و نگارش یکی بود یکی نبود توسط سید محمد علی جمالزاده ادبیات فارسی می‌تواند بر روی گردنة قرن بایستد و نگاهش را بگرداند. مهم است بدانیم وسعت دید ما تا کجاست و احتمال آیندة پیش رو تا کجا بارور. با همة فراز و فرودها امروز می‌بینیم [...]

فریادها بازی ها

وقتی نزار قبانی، روی سِن، پشت بلند گو با حالتی حماسی، عاشقانه و عصبی، قصیدة بلقیس را می‌خواند هر از گاهی تمام جمعیت با دست‌زدن همراهیش می‌کنند و انگار به او می‌گویند تو آنگونه که شایسته بود، به بهترین نحو، حرف ما را می‌گویی، تو حرف عاشقانه و سیاسی ما، مبارزة ما در خاورمیانه‌ای [...]

تو مریمی آیا؟

شبِ ستارگان و مِه، صدای گاوی که ماغ می¬کشد در گورستان، شبِ پَهن، کلماتِ تنومندِ ایستاده، در ارتفاع ارزان شاخه¬ها، بادِ بارور، مرگ مسیح را بر بینایی‌ام کشاند. لم داده به راحتی، در فکر خدایان باران با انگشت¬هاش بلند، به لمس بتان. خطر خواهم کرد در این معماری کودکانه، به آفرینش انگشتانی، مخاطره‌جو. عشقه‌های [...]

ذاتِ زمان

همچنان¬که مرگِ اشیاء در آستانه¬ست، زمان نیز برای ما بهره¬ای نخواهد داشت. ناپایدارست ذات لحظه، مثل ذات هر چیز دیگر. قرار بر گسترش ایده بود تنها، در ابتدا. چیزی که قدم بزند باید، در مرزهای هیچ. پس جمعِ جوان ما تصمیم داشت به‌خود بگیرد؛ صورت¬های مجسمه بگیرد به خود. عکس با پس زمینة طبیعی؛ [...]

گل‌ها

تقدیم به آنانی که از سل می‌میرند یا از جنگ زدودة شرمم در سیاهی ظالم از خطوط پیشانی؛ چراکه رنگینم به مرگ. جدا افتاده رنگ، از نور زرد؛ چراکه شیشه¬های شکسته قامتم به مرگ بر بال گریه¬ها پرواز خواهد کرد. در تشویش مدام روزها، میلیون¬ها ستاره مرور خواهد شد. سرت را بگردان و ببین [...]

گشاد و بی‌کار

«تقدیم به لولی و ویراستار» تابِ سرزمین¬های وسیع بی‌فعل، بی‌کار؛ پرصفت و ملول، کلّی و خالی چون گذشته چون او. به جفای تازه¬تر هرروز خیس‌ و تَر، برای اوج. شلوغ این روزهای شهر دانه¬های افتاده، بوستان¬های وسیع، در، قدم‌زدن¬هام کنار پیاده‌روها؛ دررفتن¬هام از همه جا. همه¬اش توی خیال و لب چربی پرلذت زیر پوست. [...]

خیالِ ملال و نتایج آن

مخفی‌ست ساعات رنجور ما پشت درهای بسته؛ ساعت¬ها انتظار کشیدنمان؛ هر دو از جنس زمانند چون: انتظار و ساعت، ناپدید می¬شوند در آغوش هم. شادیم ما، به گونه¬ای منطقی. بر خطوط هندسی ایستاده، با پرچمی افراشته، شادی ما. خیابان¬های شلوغ را دوست دارم خیابان¬های خلوت را ساختمان¬های دو طبقة شیروانی کنار میدان در آخر [...]

راه‌های هنری

باید پابرجا نگه دارم، چیزی را که مانع نظم کلی امور است. آن ناهنجاری جزئی را که فراتر از عادت زمان رفتار می¬کند؛ تلاش دوبارة به چنگ آوردن پس از آنکه این مفهوم بی ارزش شد. من، از پائیز دلهره‌آورت می¬ترسم. *** گم شده در میان ماشین¬های مرددی. راه نمی¬جویی. چراکه شک؛ روی آرام [...]

شادِمانی¬ها

خوشبختی اما چون رؤیایی در آینده ظهور می¬کند برما. ایستاده¬ام در میان روز؛ ایستاده¬ام در درون خورشید. پریدند روزی سه گورخر، پای یکی افتاد اما، در دهان شیر. ایستاده¬ام در میان قلّة کوه ایستاده¬ام در درون برف. می¬رفتند روزی سه دختر، پای یکی اما، سُر خورد روی یخ. ایستاده¬ام در میان خیابان. ایستاده¬ام در درون [...]

رفتن به بالا