لورکا
زیباییِ تمام نهفته در مناظرِ پشت چشم زنان. سیاهپوش رد میشدند؛ بینگاه جز لحظهای که چشمهاشان میگشت و دَم چون ابدیت صاعقهوارش، نشست بر شانههاشان. آبستن هفتاد پرندة بیسر بودند. پرسیدند به دستاندازیش: «خاکت کو»؟ هفتاد صندلی را نشانشان داد که میبارید. زنان سیاهپوش را پیش چشمشان کشید. گلی را هم اشاره کرد که [...]