اشعار کتاب سمر

خیالِ ملال و نتایج آن

مخفی‌ست ساعات رنجور ما پشت درهای بسته؛ ساعت¬ها انتظار کشیدنمان؛ هر دو از جنس زمانند چون: انتظار و ساعت، ناپدید می¬شوند در آغوش هم. شادیم ما، به گونه¬ای منطقی. بر خطوط هندسی ایستاده، با پرچمی افراشته، شادی ما. خیابان¬های شلوغ را دوست دارم خیابان¬های خلوت را ساختمان¬های دو طبقة شیروانی کنار میدان در آخر [...]

راه‌های هنری

باید پابرجا نگه دارم، چیزی را که مانع نظم کلی امور است. آن ناهنجاری جزئی را که فراتر از عادت زمان رفتار می¬کند؛ تلاش دوبارة به چنگ آوردن پس از آنکه این مفهوم بی ارزش شد. من، از پائیز دلهره‌آورت می¬ترسم. *** گم شده در میان ماشین¬های مرددی. راه نمی¬جویی. چراکه شک؛ روی آرام [...]

پس به خنده گذشت همه آن شب(گزارش دوگانه)

با بازگشایی پرده¬ها، دیگر نمانده تنی. لحظه¬ای درنگ آورد به رأفت دل هم اگر تیه خود است به رنج جان‌افزا. چه چاره مانده دگر، جز قدم برداشتن به سوی پستوها، رمل¬ها، خانه¬های کوچک شهرهای بزرگ؟ آن، به‌گرمی‌آینده آن، دل‌پذیر نفس‌یافته در میان جاودانگی، پایدار در گمراهی ترانه¬ها او که در اواخر مِه دلخوش بود [...]

راه‌آهن

پوسیده، بوق قطار در کوچه­های تنگ. در تب آویزان از بوسه­ها، داغی باکره­ای دارند؛ جاده‌های معروفة جنوب، میان لیزی پاها. تا کف کوچه، چاهی روشن از تیر به اندازۀ گامی‌ست، بینائی در اندام تو. پس از آن تیغِ روشناست؛ ریزنده، خونِ سپید، از سکوت، از بی­نائی تو. به میزبانی نوخاستگانی یا کچل­های میان­سال. پوپکِ [...]

دادگاه (1)

یک دستِ خفته بر آستانه چه می‌داند از انزوای گلوش که مرهم بگیرد از این سِیر مدام یا آن هم، به تفرّجِ ناب بر بالِ کبوترپوش؟ ترسش را که پیاپی در تکان پاهای محتضرش می‌ریزد، انگشتِ به‌پرسشش را در هوا می‌آمیزد؛ و از سکون هوا اجازة مرگ می‌گیرد. در پس‌وپیش‌رفتِ چشم‌هاش، غزل خداحافظی از [...]

رفتن به بالا