روایت نابودان
آن كس كه در تمامي رنگها به تبحّر رسيده است؛ منشوري دارد بر لبها، وَ سيلِ برنواخت افتاده كه نور ميشكند، گلهاي اين شهر را، در باد كاشتهست و پنجرههاي هفت رنگ. هرچند اين قصر بزرگ است؛ راوي ميداند با قهر، نقشة اتاق يا دشنهاي كه بر زخمها افتاده را در كجاي زمان، تعبيه [...]